۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

امیر واکرم

امير واكرم

اين خاطره اي كه براتون مينويسم واقعي هستش و از يك سال پيش شروع شده و همچنان ادامه دارد اكرم از فاميلهاي ماست البته نسبت دوري داريم اما رفت و آمدمون زياده و با هم صميمي هستيم البته در خصوص مسائل سكسي زياد با هم شوخي نميكرديم اكرم حدود 10 سال از من بزرگتره يعني يه زنه 35 / 36 ساله خيلي خشگل و با حاله اندام تحريك كننده اي داره تا حالا چند بار پيش اومده با هم رفتيم بيرون نگاه تموم مردها رو ميشه دنبالش حس كرد آخه اكرم قد بلند و چهار شونه سفيد چشم و ابرو مشكي پستوناي سايز 80 كون بر جسته با اولين نگاه ميشه برآمدگي هاي بدنش رو حس كرد خيلي توپه من هميشه با اكرم شوخي مي كردم البته در حد معمولي و خيلي وقتها شب از سر كار كه بر ميگشتم چون خونه اونا تو راه خونه خودمون بود يه سري به خونه اونا ميزدم بعضي شبها هنوز شوهرش از سر كار نيومده بود بعضي شبها هم كه بود من يه چاي اونجا ميخوردم و يه كم كس وشعر ميگفتم بعد مي رفتم خونه هميشه وقتي ميرفتم خونشون چشمام چهار تا ميشد تا بتونم بدن اكرم رو بيشتر ديد بزنم البته هميشه چادر سرش مي كرد جلوم اما خوب بعضي وقتها چادرش نازك بود يا موقع صاف كردن چادرش من چشمم مي افتاد به اندامش هميشه هم تو خونه خودشون تاپ تنش بود با دامن يا شلوارك و اين رو من مطمئن بودم يه شب از سر كار بر مي گشتم طبق معمول رفتم خونشون كه ديدم در حال ساك جمع كردن هستن گفتم جايي ميرين اكرم با خنده گفت جايي ميره گفتم كجا كه وحيد شوهر اكرم گفت ميرم دبي خلاصه فهميدم كه وحيد قراره 10 روز به دبي از اينكه 10 روز نميتونم اكرم رو ببينم حالم گرفته شده بود پرسيدم اكرم تو چي كار ميكني گفت من هيچي چيكار كنم ميام خونه شما حالي داد اساسي من فكر مي كردم ميره خونه باباش همه چيز عالي شده بود قرار شده بود اكرم هر روز غروب كه عاطفه از مدرسه مياد بيان خونه ما روز سوم رفتن وحيد بود زنگ زدم به خونه خودمون كاري داشتم سراغ اكرم رو گرفتم مامان گفت رفته خونشون مياد زنگ زدم خونشون گوشي رو برداشت بعد از احوالپرسي گفتم اومدي خونه براي چي گفت ميخواستم برم حموم منم به شوخي گفتم ديشب وحيد تو خوابت بوده يه آهي كشيد گفت نه اتفاقا براي همين رفتم حموم بعد يه مگث چند ثانيه اي گفت امير حالم خيلي گرفتس گفتم براي چي گفت دوري وحيد خيلي برام سخته منم خودم رو زدم به اون راه ببينم چي ميگه گفتم بابا چند روز ديگه مياد گفت هنوز يه هفته مونده گفتم من نميفهمم چي ميگي چي برات سخته با يه لحني گفت تو كه راست ميگي گفتم باور كن متوجه منظورت نميشم گفت بابا تو چه خنگي براي زن دوري از شوهرش سخته زن يه نيازهايي داره فهميدي گفتم اي تقريبا بعد با خنده گفتم تو چه كم طاقتي گفت تو هم اگر مزش رو چشيده بودي همين بودي منم با خنده گفتم از كجا ميدوني نچشيدم گفت راست ميگي گفتم آره گفت پس چطوري تحمل ميكني گفتم سخت خيلي سخت اكرم هر دومون يه كم سكوت كرديم بعد بدون اينكه خودم متوجه حرفم بشم گفتم ميخواي من بيام اونجا يه كم با هم حرف بزنيم شايد حالت بهتر بشه گفت ميتوني گفتم آره من يه ساعت ديگه اونجام سريع راه افتادم درست 40 دقيقه بعد اونجا بودم اكرم با اولين زنگ بدون اينكه بپرسه كي هست در رو باز كرد تو راه پله با همسايشون سلام عليك كردم و رفتم بالا اكرم تازه از حموم اومده بود هنوز صورتش سرخ بود مثل هميشه يه تاپ سرخ تنش بود با يه شلوارك لي اين رو از روي چادر نازكش فهميدم سلام كرديم و نشستيم روي مبل روبروي هم اكرم بلند شد رفت برام شربت آورد بعد دوباره نشست با اينكه خيلي با هم راحت بوديم انگار از هم خجالت ميكشيديم هر چند كه هنوز هيچ اتفاقي هم نيافتاده بود به اكرم گفتم رفتي حموم حالت بهتر شد يه لبخندي زد و گفت نه زياد گفتم بايد با آب سرد دوش ميگرفتي با خنده گفت پدرت بسوزه تجربه منم گفتم خوب ديگه كم كم سر حرف باز شد من از دوست دخترم گفتم و بعد اكرم گفت كه تقريبا هر شب با وحيد برنامه داره گفتم پس چرا شما فقط يه بچه دارين خنديد گفت خوب جلو گيري ميكنيم گفتم با قرص گفت نه يه كم خجالت كشيدم اما گفتم با كاندوم اكرم با يه لحني گفت نه گفتم بدت اومد گفت نه آخه با كاندوم اصلا آدم چيزي نميفهمه گفتم پس چيكار ميكنين خنديد گفت طبيعي گفتم يعني چي سرش رو انداخت پائين گفت وحيد آخراش كه ميشه ميكشه بيرون گفتم اگر يادش بره چي خنديد گفت نه يادش نميره كم كم حرفامون گل انداخته بود داشتم ميمردم آمپر حشريتم رسيده بود روي هزار گفتم من اومدم حال تو رو خوب كنم خودم حالم بد شد خنديد گفت خدا بگم چيكارت كنه حال منم خيلي بد تر شد گفتم ميخواي من برم گفت نه بمون من حالم بد جوري به هم ريخته گفتم آخه گفت آخه نداره بمون گفتم باشه يه كم ساكت مونديم اكرم گفت امير ميخوام يه چيزي بگم روم نميشه فهميدم چي ميخواد بگه گفتم منم ميخواستم بگم هم روم نشد هم ترسيدم گفت ترس از چي گفتم هم از تو هم از خيلي چيزاي ديگه گفت مگه من ترس دارم گفتم از اين ترس داشتم كه تو بهت بربخوره يا يه جوري رابطون بد بشه يا اينكه كسي چيزي بفهمه اكرم گفت منم از اين ترس داشتم تو در مورد من فكر بد بكني گفتم از اون بابت خيالت راحت اكرم با شنيدن اين حرف لبخندي زد و با يه حركت چادرش از سرش افتاد و من حالا ميتونستم دستهاش رو كه لخت بود ببينم فكر نكنيد نديد بديدم اما پوست صاف و تحريك كننده اكرم واقعا ديدنيه پستوناي اكرم داشت تاپش رو جر ميداد خط وسطشونم يه كم معلوم بود و حسابي تحريك كننده بود هر دو به هم نگاه مي كرديم بلند شدم رفتم كنار اكرم نشستم بدون اينكه خودش رو تكون بده چسبيديم به هم رومون نميشد تو چشم هم نگاه كنيم من آروم دستم رو انداختم دور گردنش و آروم شروع كردم با نوك انگشتم بازوش رو لمس كردم چند لحظه بعد دست اكرم اومد روي رون من و آروم اومد بالا به كيرم كه رسيد يه نفس عميق كشيد و گرفت تو دستش و فشارش داد منم قشنگ بغلش كردم و فشارش دادم به خودم اكرم سرش رو گذاشت روي شونم بوي عطر و شامپوي سرش حسابي حشريم كرد دستم رو از زير بغلش كردم تو انگشتم رسيد به كنار پستونش ديگه نتونستم تحمل كنم بهش گفتم اكرم گفت هوم گفتم بلند شو بريم تو اتاق گفت نه همينجا گفتم چرا گفت اونجا فقط با وحيد منم اصرار نكردم بلند شدم اون رو هم بلند كردم سر پا بغلش كردم و حسابي به خودم فشارش دادم بعد آروم روي گونش رو بوس كردم كم كم ادامه پيدا كرد تا رسيدم به لبش لباي گوشتي كلفتش حسابي وسوسه انگيز بود براي خوردن روم نشد زبونم رو بكنم تو دهنش اما اكرم خودش اينكار رو كرد و خيلي بهم حال داد بعد از كلي لب خوري و زبون بازي شروع به خوردن گردنش كردم اكرم ديگه به نفس نفس افتاده بود كه از هم جدا شديم يه كم با لبخند به هم نگاه كرديم تاپش رو دادم بالا خودش كمك كرد درش آورديم يه كرست مشكي بسته بود كه سفيدي پوستش قشنگ تو چشم ميخورد دستم رو انداختم پشتش بازش كردم و درش آوردم واي چه پستونايي داشت سفيد و صفت با يه نوك قهوه اي كم رنگ كه از روي شهوت سيخ زده بود بيرون يه پستونش رو تو دستم گرفتم و اون يكي رو به دهن حسابي خوردم هرچي ميخوردم بيشتر مزه ميداد تا اكرم گفت بسه ديگه منم نشستم جلوش دكمه هاي شلواركش رو باز كردم و اون رو كشيدم پائين شرتش هم مشكي بود صورتم رو بردم جلو يه نفس عميق كشيدم و باز دم نفسم رو دادم بيرون اكرم يه آهي كشيد از كنار شرتش گرفتم چشمم رو بستم و شرتش رو كشيدم پائين چشمم كه باز شد جلوم يه كس تپلي بود كه با ظرافت خاصي اصلاح شده بود بدون معطلي از لبه هاي كسش شروع به خوردن كردن با اينكه به قول خودش هرشب با وحيد برنامه داشت ولي بازم لبه هاي كسش به هم چسبيده بود زبونم رو كردم لاي كسش كه از داغي داشتم ميسوختم اكرم دستاش رو سر من بود داشت تو موهام چنگ ميزد آروم آروم رفت عقب منم روي زانو دنبالش ميرفتم تا نشست روي مبل منم پاهاش رو انداختم روي شونه هام و يه كم كشيدمش جلو از سوراخ كونش ليس ميزدم تا بالاي كسش چوچولش رو گاز ميگرفتم و با نوك زبونم فشارش ميدادم اكرم هم فقط ناله بود و ناله اكرم كم كم صداش بلند شده بود و با صداي لرزون آخ و اوخ ميكرد و اوف اوف ميكرد بعد سرم رو به كسش فشار داد و با ناله گفت بخور بخور جون بخورررررررررررر جون جون جوننننننننننننننننننننن بعد يه لرزش شديد و بي حال افتاد روي مبل اكرم راحت شد اما من هنوز لباسم رو در نياورده بودم و داشتم به بدن قشنگ اكرم نگاه ميكردم اكرم سرش رو از پشتي مبل بلند كرد با چشماي خمار نگاهم كرد گفت مرسي امير مرسي خيلي حال داد من كه انگار دنيا دور سرم چرخيد گفتم خاك تو سرت امير فقط اين رو ارضاء كردي خودت موندي تو همين فكرا بودم كه اكرم بلند شد دستم رو گرفت من رو كه مثل گل روي زمين پهن شده بودم بلند كرد و بغل كرد و لبش رو گذاشت روي لبم كلي حال كردم منم شروع كردم كه دوباره تحريكش كنم يه كم با هم عشق بازي كرديم اكرم شروع به لخت كردنم كرد لخت لخت شده بودم از اكرم يه كم خجالت ميكشيدم اكرم من رو نشوند روي مبل خودش هم كنارم نشست و خم شد روم يه كم با دستش كيرم رو ماليد و بعد قشنگ خوابيد روم و كيرم رو كرد تو دهنش همچين با اشتها ميخورد انگار داره بستني ميخوره چنان ملچ مولوچ ميكرد خودم هم هوس كردم يه ساكي براي خودم بزنم ديدم تموم كيرم رو ميكرد تو دهنش نگه ميداشت بعد اوق كه ميزد مياورد بيرون از آب دهنش تخمام خيس بود كه اون رو هم با دستش ميماليد اگر اكرم يه كم ديگه ادامه ميداد خودم رو خراب ميكردم بلندش كردم كوسن مبي رو گذاشتم زير سرم خوابيدم اكرم رو هم كشيدم روي خودم به حالت 69 باز هم شروع به خوردن كسش كردم اونم يه كيرم رو به پستوناش ماليد كه من خيلي حال كردم بعد كرد تو دهنش من داشتم ميمردم بهش گفتم نكن آبم مياد خنديد كيرم رو از دهنش بيرون آورد بلند شد گفتم چي شد گفت صبر كن رفت از تو اتاق خوابشون با يه اسپري برگشت اين كونده وحيد مجهز بود يه كم به كيرم زد و با دستش ماليد كنارم نشسه بود با دستش اسپري رو ميماليد منم دستم لاي كسش بود داشتم با دستم كسش رو ميماليدم خم شد روي من يه كم لب خوري و زبون خوري كرديم بعد كشيدمش بالا يه كم ديگه كسش رو خوردم اونم باز مشغول ساك زدن شد اسپري كار خودش رو كرده بود بعد اكرم بلند شد نشست روي سينه من همونطوري كه پشتش به من بود رفت جلو تر تا كسش رسيد به كيرم و يه كم كسش رو به كيرم ماليد بعد بلند شد و با احتياط كردش تو يه نفس بلند كشيد يه كم نشست بعد شروع كرد تكون تكون خوردن بهش گفتم بچرخ معلوم بود خجالت ميكشه اما چرخيد رو به من نشست منم پستوناش رو گرفتم تو دستم اون كه بالا ميرفت منم خودم رو بلند ميكردم با كيرم ضربه ميزدم تو كسش هر دو فقط ناله مي كرديم كه من شروع به حرف زدن كردم گفتم اكرم خوب ميكنم با لبخند گفت آره گفتم خوشت مياد گفت خيلي گفتم اندازش خوبه با عشوه گفت اندازه چي گفتم همون كه اون توه گفت كدوم ؛ كدوم تو چرا اسمش رو نميگي با خجالت گفتم اندازه كيرم گفت آره خيلي با حاله حالا بگو تو چيه گفتم تو كست ديگه لبش رو گاز گرفت يه كم سرعتش رو بيشتر كرد گفت آخ جون بازم بگو دوست دارم فهميدم كه دوست داره حرف سكس بزنه و بشنوه ديگه شروع كرديم من از كس اكرم ميگفتم اونم از كير من بلند شد گفت يه مدل ديگه گفتم چطوري گفت هر طوري تو دوست داري منم شده بودم فردين گفتم تو هر طوري دوست داري بگو خنديد گفت از پشت كلي حال كردم گفتم دمش گرم يه كون توپ ميكنم چهار دست و پا شد من رفتم پشتش با دستم كونش رو ماليدم بعد باز كردم كير سيخ شده رو گذاشتم دم سوراخ كونش يه كم رفت جلو گفت اونجا نه گفتم خودت گفتي از پشت گفت از پشت بكن تو جلو گفتم جلو ديگه كجاس اسم نداره سرش رو چرخوند به من نگاه كرد گفت از پشت بكن تو كسم كيرت رو بكن تو كسم منم سر كيرم رو هل دادم پائين با سوراخ كسش كه ميزون شد اكرم خودش رو داد عقب و گفت آخيش چه حالي ميده بعد شروع كرد به عقب جلو كردن منم پستوناش رو گرفته بودم تو دستم باهاشون حال ميكردم و گاهي هم چوچولش رو ميماليدم اكرم سرعتش زياد شده بود ميگفت تند تند بكن كسم رو جر بده زود باش كسم داره ميميره كسم رو حال بيار نذار بميره بهش شوك بزن زود باش منم سرعت گرفتم و كه اكرم با گفتن واييييييييييييييييييييييييي كسم باز زنده شد خودش رو به من فشار داد فهميدم براي بار دوم اورگاسم شده بعد بلند شديم اكرم خوابيد روي زمين من خوابيدم روش و كيرم رو كردم تو كسش خوابيدم روش كسش حسابي آب انداخته بود ازش لب مي گرفتم و خودم رو تكون تكون ميدادم جفتمون مست شهوت بوديم گوشش رو كه خوردم خيلي حال كرد ازم خواست ادامه بدم منم گوشش رو ميخوردم و تو گوشش نفس ميكشيدم كه اكرم باز شروع به حرف زدن كرد آخ بكن بخور كشتي من رو واي امير چه حالي دارم ميكنم منم داشتم ميمردم سرعتم زياد زياد شده بود كه اكرم با چنگ انداختن روي كمرم بهم فهموند داره باز هم اورگاسم ميشه منم يه كم خودم رو نگه داشتم تا اكرم اورگاسم شد گفتم دارم ميام گفت بريز روي شكمم تا كيرم رو از كسش بيرون كشيدم آبم با فشار زد بيرون جهش اولش از سر اكرم رد شد ريخت روي فرش بعد تموم آبم رو روي شكم و پستوناش خالي كردم و خوابيدم روش جفتمون از زور گرماي سكس داغ داغ بوديم و خيس عرق بلند شدم از روي ميز دستمال آوردم اكرم رو تميز كردم و بعد خودم رو تميز كردم دلم ميخواست باهاش برم حموم اما خيلي دير شده بود و ممكن بود عاطفه برسه سريع لباس پوشيدم از اكرم يه لب اساسي گرفتم از هم تشكر كرديم من رفتم سر كار شب رفتم خونه اكرم خيلي معمولي با هام برخورد ميكرد انگار هيچ اتفاقي نيافتاده منم همينطور فرداش اكرم زنگ زد مغازه ازم خواست باز هم برم خونشون منم با كمال ميل قبول كردم ديگه تو اين يه هفته كار من همين بود هر روز برم پيش اكرم و هر روز با هم سكس داشتيم البته از نظر غذايي به خودم خيلي مي رسيدم اما باز هم از نفس و كمر افتاده بودم روز آخري كه قرار بود فرداش وحيد بياد به اكرم گفتم از فردا ديگه وحيد مياد تو راحت ميشي اما من چيكار كنم كه به تو عادت كردم خنديد گفت سعي ميكنم تنهات نذارم فقط نبايد كسي بفهمه قبول گفتم قبول قبول خلاصه تو اين يك ساله گذشته تقريبا من 10 بار با اكرم سكس داشتم و كلي از هم راضي هستيم ديگه حسابي هم رومون به هم باز شده و كلي با هم حال ميكنيم

super market

جنده 1

جنده 1


سرم درد می کرد کنار خیابان چند لحظه ایستادم زل زدم به یک درخت عجیب داشتم شاخه های به هم بافته اش را دنبال می کردم که چشمم افتاد به پنجره ای باز دورش سفید بود و داخلش تاریک ،یه لحظه صدایی از روی درخت مرا برگرداند گربه ای شاخه به شاخه به طرف دیوار میرفت. صدای بوق اتومبیلی مرا به خود آورد تکانی به خودم دادم و به درخت دیگری تکیه دادم خاطرات صبح آن روز را مروری کردم :
دوستم ؛ اکبر آدرس و تلفن یک زن اهل حال به نام ستاره را به من داده بود و شدیدا به من تاکید کرد که نامی از او نبرم و خود را دوست محسن معرفی کنم ،هر چه از او دلیلش را پرسیدم جواب قانع کننده ای نشنیدم . دو روز قبل با همین شماره تلفن تماس گرفتم خانمی اندکی پرخاشگر پاسخ داد ولی با چند کلمه صحبت و پس از شنیدن نام محسن همچون آبی بر آتش آرام شد و با لطافت زنانه جالبی مرا به منزل دعوت نمود قرار را من برای صبح جمعه یعنی صبح امروز تعیین کردم ستاره نیز با کمی تعجب از ساعت قرار پذیرفت .
صبح امروز طبق عادت مالوف ساعت 7 بر خواستم با اندکی کندی خود را آماده نمودم بعد از نیم ساعت آماده حرکت بودم ، نگاهی به نقشه تهران انداختم آدرس ستاره نزدیک یکی از ایستگاههای مترو بود من هم با صد تومان کرایه می توانستم خود را به مترو برسانم فکری از ذهنم گذشت و با اینکه از رانندگی در خیابانهای خلوت صبح جمعه تهران لذت می برم تصمیم گرفتم با مترو بروم .من در شرق تهران ساکنم و ایستگاههای شرق تهران چند ماه بیشتر نیست که راه اندازی شده ولی واقعا کار راه انداز است.
تقریبا نزدیک ساعت 9 صبح خود را به نزدیک خانه ستاره رساندم و قدم هایم را کمی آرامتر کردم تا کمی وقت بگذرد ، کوچه خلوت و آرامی را پیمودم تا به پلاک 73 رسیدم یک آپارتمان شمالی پنج طبقه بود با ورودی بزرگی برای پارکینگ و حیات . تعداد واحد ها را نتوانستم حدس بزنم نگاهی به زنگ اپارتمان انداختم و واحد 12 را یافتم زنگی زدم و منتظر ماندم هیچ صدایی به غیر از صدای نفس های خود نشنیدم .چند ثانیه بعد دوباره زنگ را نگه داشتم اینبار بالاخره جواب شنیدم همان صدای آشنا بود ولی معلوم بود که هنوز در خواب است خود را معرفی کردم و درب باز شد . از زود آمدن پشیمان شدم ولی دیگر گذشته بود .
وارد شدم خود را به پله ها رساندم مواقعی که در فکر باشم تعداد پله ها را می شمارم شروع به شمردن کردم دقیقا 39 پله بالا آمدم با پله ای که در کوچه بالا آمدم شد چهل پله درب نیمه بازی را دیدم و با خواندن شماره واحد به سمت آن آمدم از گوشه در ستاره زیبایی را دیدم که هنوز مست خواب بود ، زلفان پریشان گوشه ای از روی ستاره را پوشانده بود ،قد نسبتا بلند و اندام کشیده و چشمان نافذ تصویر اولیه من از این ستاره بود. سلام بفرمایین داخل
وارد شدم و کفش از پا کندم
منظور من از صبح ساعت ده یازده بود حالا اگه اجازه بدین من چند دقیقه ای بخوابم خواهش میکنم
به سمت اتاق خواب رفت و درب را نیمه باز گزارد و من هم درب اصلی را بستم. من از تعجب داشتم شاخ در می آوردم که چطور این زن یک مرد غریبه را که جمعا بیست کلمه هم با او صحبت نکرده به این راحتی به خانه راه داده و خود می خوابد.
آپارتمان نسبتا بزرگی بود ولی تک خوابه ، یک دست مبل ساده زینت اصلی آن بود به سمت آشپزخانه رفتم تا آبی بخورم ولی طبق معمول حس کنجکاوی نیز محرک من بود تا بتوانم تصویر دقیقتری از خصوصیات این زن در ذهن ترسیم کنم چند ظرف نشسته و شام دیشب بیشتر توجه مرا به خود معطوف کرد . به نظرم آمد که ستاره شب گذشته تنها نبوده ولی نتوانستم مطمئن شوم .ضبط صوت کوچکی نظرم را به خود جلب کرد آن را روشن کردم ترانه ای قدیمی از گلپا داخل ضبط بود ، صدای آن را کم کردم و روی صندلی نشستم و منتظر ماندم .
باصدای زنگ ساعت به خود آمدم ، صدای زنگ از اتاق خواب بود . ضبط را خاموش کردم و از آشپز خانه بیرون آمدم .روی مبل نشستم و گوش فرا دادم صدای زنگ قطع شد و ستاره با همان شمایل قبلی به آرامی بیرون آمد ، سلامی داد و به سمت دستشویی رفت ، بلند شدم و سری تکان دادم و با لبخندی پاسخ گرفتم 50 % مصنوعی بود ولی میتوانستی از این روی ؛ لبخند واقعی هم ببینی . بلند شدم وبا چند قدم چرخش به سمت دستشویی رفتم ، در آینه دوباره روی ستاره را دیدم و دست بر شانه او نهادم ، ستاره برگشت ولی چیزی نگفت ؛ یاد صحنه ی از فیلم با چشمانم تمام بسته کوبریک افتادم همانجا که تام کروز را در آینه می بینیم که نیکول برهنه را در آغوش می گیرد با این تفاوت که ما هر دو لباس داشتیم و بلوز صورتی و دامن سرمه ای ستاره هنوز مانعی به بلندی دیوار برلین بود که هنوز آماده شکستنش نبودیم.
از صبحانه خوردنش فقط اینو بگم که او خورد و من نگاه کردم......
رنگ و روی تازه قوام گرفته ستاره هم اندک اندک مرا به حرکت و تقلا واداشت، آرام آرام جنب و جوشی در قلب ثانی آغاز شد و سهم خواهی او هم شروع شد . -: از محسن چه خبر؟ پیش خودم گفتم محسن کیلو چنده بابا ولی ناگاه یاد باز شدن مچ تام کروز در آن خانه کذایی افتادم و سریع جواب دادم : چند روزیه ندیدمش خوب کجا راحت تری اینجا یا اتاق خواب جواب داد :مهمان تویی اینو باید تو بگی برای من که فرقی نمیکرد ولی خوب میخواستم اتاق خوابم ببینم ،سمتش رفتم و با یه بوس کوچک از روی پیشونی و بین موها تو یه لحظه از زمین کندمش و مثل عروسک بغلش کردم . خندید و مثل اینکه از این شروع ناگهانی بدش نیومد به سمت اتاق خواب بردمش ، سایش موهاش به چهار چوب در رو حس کردم . آرام روی تخت گذاشتمش و دکمه های بلوزشو به نرمی باز کردم تماس انگشتهام با سینه نرمش پیش لرزه های لحظاتی خوش را نوید میداد لرزه های که هر کدام مثل تلمبه ای عمل می کرد. دستهاش و از آستین کشیم بیرون و پیراهن خودمم در آوردم ولی خیلی سریعتر از آنچه که برای ستاره باز کردم ، و رفتم رو تخت؛ یه دستم زیر سوتین بود و اون یکی زیر بدن ستاره لبم رو برای گونه های سرخش جمع کردم و سوتین و بیرون کشیدم یه دست ستاره هم داشت پشت منو نوازش میداد. آنقدر محو ستاره بودم که فراموش کردم قراره فضولی هم بکنم. با لبم گونه اش رو تر کردم و آرام پایین آمدم تا به سینه ها رسیدم ، گوشم و روسینه گذاشتم ضربان قلبش منو یه تکون دیگه داد ناخود آگاه شروع به شمردن ضربان قلب اون کردم چشمم هم داشت دنبال عقربه های ثانیه شمار میگشت نهیبی از قلب ثانی مرا به خود آورد که بابا ضربان قلبشو می خوای چیکار مرا در یاب. با یک دست کمر بند شلوار رو شل کردم و بالاخره یار عزیز در خانه غریب از بند رها شد. ستاره هم می خواست شورت و دامن و باهم در بیاره که من انگشتشو از بند شورت جدا کردم و بااشاره متوجهش کردم که شورتش سهم منه . دامنشو در آورد و با یک نگاه به یار آزاد شده من یک مثنوی باهاش صحبت کرد ، البته من زبون اون دو تا رو متوجه نشدم. رونهای سفید و نرمش پذیرایی از چشمه حیات و آغاز کرد و منم با دستم از روی شورت دنبال خانه جدید اون(چشمه حیات) می گشتم . ستاره هم تکونهایی به خودش می داد که نشان از تقلای جنسی اش بود مایع لزج و نرمی از دو طرف سرازیر بود ، انگشت هامو به زیر شورت بردم نیم جویی مو داشت ، انگشت کوچیکم جواز ورود گرفت و رفت تا پیش قراول باشه . سرم و به پایین خم کردم و سینه هاش رو رها کردم نگاهی به شورت سبزش انداختم کمی تنگ بود پاهشو بلند کردمو با کشیدن انگشتام به شیار پشتی شورت درش آوردم . و ستاره را روبرو (face to face)در آغوش گرفتم ، چشمه حیات هم بر در غار زندگانی منتظر اذن دخول بود .
.....: کاندوم داری؟ با انگشت اشاره کشوی زیرین دراور را نشان داد از تخت پایین پریدم و کشو را باز کردم ،چهار تا کاندوم از سه مارک مختلف آنجا بود به نظر جا مانده بودن. من از کاندوم و انواعش سر در نمیارم یکی رو برداشتم ؛ هنگام برگشتن ناگاه چشمم افتاد به یک داد نامه چند برگی روی میز . فقط توانستم موضوع دادخواست رو بخوانم ، خیانت در امانت . برگشتم و خواستم کاندوم رو دست ستاره بدم ولی بایک نگاه عدم تمایلش را نشان داد کار خودم بود کشیدم سر جاشو برگشتم جای قبلی به ادامه حال خودمان .ستاره با دستش نشونه رو میزون کرد و منم پله پله فرو کردم تو و بالاخره رسیدم به اصل مطلب. یواش یواش ناله های آروم ستاره هم شروع شد و من هم با حرکات نرم بدنم و با حفظ بیشترین تماس در حال طولانی تر کردن این لذت غیر قابل وصف بودم. تجربه زیادی در سکس ندارم ولی این یه کارو خوب بلدم . ستاره هم داشت با من پیش می اومد پا به پا ، حرکت نرم سینه هاش رو سینه من وقتی که دستم هم حرکات باسنش و کنترل می کرد واقعا هر کسی رو مثل من رو به عالم هپروت می برد. یکی از جالب ترین بخش های این جریان طبیعی از نظر من اینه که بدون یک کلمه حرف میتونی تمام منظورت رو به طرف مقابل برسونی یعنی با هر حرکت و اشاره و نگاهی کلی پالس رفتاری با شریکت رد و بدل میکنی ، که این کارها رو باهیچ کلمه و جمله ای نمیشه انجام داد . پس از دقایقی که به نظر ساعت ها گذشت من و اون به اوج نزدیک شدیم من زود تر اونم بلا فاصله بعد از من لرزه ای به خود داد و آرام گرفت. هر دو آرام آرام از هم فاصله گرفتیم و دراز افتادیم . چند ثانیه ای گذشت تا اینکه سنگینی کاندوم مرا به خود آورد کاندوم و از بیخ گرفتم و دنبال دستمال گشتم دو باره چشمم به اون دادنامه افتاد ولی به خودم اجازه ندادم بخونمش . خودمو تمیز کردم و به سمت ستاره برگشتم بدنشو لمسی کردم با زمزمه حالی پرسیدم با لبخندی مبهم جواب داد اون از من هم کم حرف تر بود . نگاه دوباره به بدنش من تهییج میکرد نشستم و دستم و لای پاش بردم حالا زیباتر شده بود ولی برای شروع مجدد کمی مردد بودم ستاره هم لای پاشو باز کرد ولی به نظر تمایلی برای شرع مجدد نداشت چشمم ورودی عقب و گرفت و درب تر و تمیز و تنگ اون منو تحریک میکرد ستاره هم متوجه شد با نگاه یک قوطی کرم رو به من نشون داد ولی اون رضایت چندان فرقی با عدم رضایت نداشت .در دیزی بازه حیای گربه کجاست این یه کارو دیگه بی خیال شدم . دیگه کار و جمع و جور کردم به فکر یه دوش افتادم . حمومو نشونم می دی ؟ باهم بلند شدیم ؛حمام را می شناختم ولی با صاحبخونه حموم رفتن حال دیگری داشت. با دستم اونو به داخل کشیدم دوباره یک لبخند قشنگ ازش دیدم . نزدیک ظهر جمعه بود فشار آب کم بود، آب گرم وسردمی شد. دوش دو نفره با آب خالی که گرم سرد میشه جالب بود .جلو عقب رفتن زیر دوش با یه شریک اینطوری صفایی داشت . کمی هم خندیدن ، من و واقعا از هر نظر ارضا می کرد . با یک حوله که دو نفره به زحمت بهش پیچیده بودیم همدیگه رو خشک کردیم. به اتاق خواب برگشتم و لباس ها مو پوشیدم اونم یه گوشه ای لباس می پوشید ، برگشتم رو مبل نشستم حالا وقت حساب و کتاب بود. یه ایرانچک پنجاه تومانی داشتم و سی چهل تومنی هم نقد . از آشنایی که با انتخاب های اکبر داشتم مطمئن بودم دیگه بیشتر از 50 تومان نخواهد شد . اونم بعد از چند دقیقه برگشت با یک نگاه به و ضعیتش میشد فهمید که اون هم مثل من امروز رو خوب شروع کرده بود و راضی به نظر می رسید. پرسیدم که حسابمون چقدر شد عزیز اونم گفت که من از آشنا های محسن پول نمی گیرم یک جورایی با هم حساب داریم. از من اصرار از اون هم انکار واقعا داشتم عاجز می شدم ترسیدم که یه سوتی بدم و آدرس غلط من لو بره . اینطوری دیگه نمی تونستم اینجا برگردم ، بیخیال شدم و آماده ترک منزل. یه لحظه خواستم جنتلمن بازی در آرم و چک را رو جا کفشی بگذارم مردد شدم شایدم دلم نیومد. بعد از یک خداحافظی اون به من گفت راستی اسمت چی بود نخواستم خیلی هم دروغ باشه ی آخر فامیلم رو برداشتم و به جای اسمم بهش گفتم .نمی خواستم دوباره به چشماش نگاه کنم در و بستم و سریع پله ها رو دو تا یکی کردم و پایین اومدم و سریع از آپار تمان بیرون رفتم. این پول نگرفتن آخر کار وجدانم و قلقلک می داد. مو بایل اکبر رو گرفتم ولی جواب نداد .نمی دونم اونم کجا مشغول بود. نگاهی به ساعت موبایلم انداختم و در امتداد کوچه حرکت کردم.

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

من و مامانم و خاله ميترا

من و مامانم و خاله ميترا


سلام من آريا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا .... خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از سکس به هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري سکس کردن يا دوست دارن چه جوري سکس کنن وازاين حرفا......
اينم بگم که خاله ميترا هيکل سکسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون آريا کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وسکسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد.{سايز 95} خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي.
وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش وکل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم.
مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين (نديد بديد) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي ازآب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم. مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصدهمش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو(آخه ديگه مرد شده بودم) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و...

يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن.
من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم.
مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام.
گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام!
من خيلي جا خوردم.
مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش.
با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما؟ چرا اومدي؟
خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميتراهم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون؟ داشتين چي کار مي کردين؟
مامان گفت: خفه شو ميترا! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن.
خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي؟
منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره.
منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي دادطرف من.... منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور... فشارش بده.... نوکشو گاز بگير...
بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن.
مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم... چقد داغه... آتيشم زدي... بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم.... مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور(بابامه) مياد. مارواينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهرلازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعدازاون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با آريا کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و سکسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم